
بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اتاق خواب شماره یک.
نصف شب است، مهدی سرش را بالا میآورد و فاطمه سادات که معصومانه خوابیده است را تماشا میکند، از روی میز کنار تخت گوشی موبایلش را در میآورد و سرش را در گوشی فرو میکند.
پیامکی مینویسند:
"بیداری خوشکل؟" ارسال میکند به مهندس علوی...
دوباره فاطمه سادات که معصومانه خوابیده است را تماشا میکند.
دستی به موهایش میکشد و نوازشش میکند...
دوباره سرش را میکند در گوشی...
اتاق خواب شماره دو.
مریم پیامی نمیدهد... مریم شرم دارد... مریم میداند مهدی زن دارد مریم میداند مهدی شمارهاش را الکی گرفته است و وقتی صدایش را شنیده است دیگر ولش نکرده است...
مریم میداند او پسر همسایهشان است و تازه از مکه و ماه عسل برگشتهاند.
مریم او را میداند و میشناسد و مهدی مریم را نمیداند و نمیشناسد...
اتاق خواب شماره یک.
مهدی دوباره سرش را در گوشی میکند فاطمه سادات خواب است، به گمانش خدا هم خوابیده است و این صحنهها را نمیبیند...
اسمس دیگری میدهد:
"این ناز تو اوج نیازت منو کشته... دوست دارم بغلت کنم و سرمو بزارم رو سینت"
اتاق خواب شماره دو.
مریم گریه میکند و گوشیاش را خاموش...
اتاق خواب شماره یک . . .
مهدی موهای فاطمه سادات را نوازش دیگری میکند و همسرش . . .
ادامه مطلب . . .