قالب وبلاگ

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

نمی‌نویسد، قلمش جوهر ندارد، قلم دلش جوهر ندارد، به روضه پناهنده می‌شود، نمی‌نویسد، روضه جوهر قلمش نیست، از روضه می‌زند بیرون، نگاه می‌کند به مغازه‌های موبایل فروشی، به گوشی‌ها، به مارک‌ها، به نورهای موضعی ریز و درشتی که روی گوشی‌ها تابیده شده است. موبایل را به دست می‌گیرد و پیامکی به خواهرش می‌دهد.
"سلام، گوشی‌ای که می‌خواستی رو پیدا کردم"
لحظاتی بعد پاسخ می‌آید:
"ممنون داداش خدا از برادری کمت نکنه"
این جمله را که می‌گوید بغضی درون سینه‌اش شکوفه می‌دهد، می‌نویسد:
"ایشاللا خدا هیچ برادری رو شرمنده خواهرش نکنه"
این را که می‌گوید "آهـ" می‌کشد . . .

ادامه مطلب . . .


...توسط نویسنده گرامی : حسین سلیمانی 
نظرات ()

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

امتحان زیبائی شناسی تصویر دارد(دارم) باید عکس بگیرد(بگیرم) باید فریم بسوزاند(بسوزانم).
چهارده نمره دارد پروژه پایانی... زیبائی شناسی تصویر... چهارده عکس، هر عکس یک نمره...
می‌آید(می‌آیم) تا دم خانه‌ی تو... تا مجلس تو... کجا بهتر از مجلس تو؟!

روح الله هنوز پارچه سیاه‌ها را با پونز به دیوار وصل می‌کند، تا می‌بیندش(می‌بیندم) از روی چهارپایه می‌پرد پائین و بغلش می‌کند(بغلم می‌کند) از نبودنش(نبودنم) سئوال می‌کند و او(م.ن) از بقچه‌ی بهانه‌هایم(بهانه‌هایش) بهانه‌ای در می‌آورد(می‌آورم) و می‌دهم(می‌دهد) دستش و به این فکر می‌کنم(می‌کند) که لولا التوجیه لهلک الطلبه یا لولا الطلبه لهلک التوجیه!؟

سعید هنوز کنار اکو می‌نشیند خودش می‌داند سخنران که روضه را شروع می‌کند باید اکو را باز کند، علی هنوز . . .

ادامه مطلب . . .


...توسط نویسنده گرامی : حسین سلیمانی 
نظرات ()

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

تو میگزاری دلش بگیرد، همه میدانند مقصر تو هستی...
اصلا مرا چه...

این همه مدت برای خودش آسمان و ریسمان بافت که چه کند و چه نکند آخر یک جمله همه چیز را خراب کرد یا بهتر بگویم درست کرد!

تو باید افتخار کنی که جناب خلیفه برایت وقت گزاشته است راه برایت معین کرده است چقدر راحت خودت را گول میزنی... مغرور نشو لطفا... جمله اش را بنویس بزن به صورتت بلکه یادت نرود...

به آقای سلیمانی بگویید...

حداقل این است که راهش دقیق مشخص است، بگزار دیگران هرچه دوست دارند بگویند او اگر تمنی داشته باشد از دنیا خارج نمیشود تا عطایش کنند البته یک + دارد آن هم راضیت "او"...

ادامه مطلب . . . 


...توسط نویسنده گرامی : حسین سلیمانی 
نظرات ()

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

یک.

ساعت حدودا یک شب است، نور روی صفجه موبایل کم و زیاد می‌شود، این یعنی اسمس آمده است.
گوشی را بر می‌دارم و نگاهش می‌کنم، پیام از مهدی است نوشته است:
"ح س ی ن ی دختر نقّاش باشه، شناسنامه ایرانی داشته باشه باباش عراقی باشه ایران نباشه می‌گیری؟"

دو.

ساعت ده و نیم شب است، یاسر اسمس می‌دهد:

"ح س ی ن میای مسنجر؟ کار واجب دارم. بدو..."

هرچه با دستگاه ور می‌روم به اینترنت وصل نمی‌شود، می‌ترسم نکند آمریکا به نیروگاه اتمی بوشهر حمله کرده باشد یا خدایی نکرده در کشور جنگ داخلی شده است و... چه خاکی بر سرم کنم؟ نکند حوزه منحل شده است؟ شاید وزیر ارشاد برایم حکم زده است به عنوان مدیر اداره ارشاد احمدآباد سفلی و... نمی‌دانم واقعا...

یاسر خودش به سرعت تماس می‌گیرد...

"ح س ی ن بابا زود باش مورد از قفس می‌پره‌ها... ی دختره است تایلندی... این موردو خدا انداخته سر راهت خیلی مورد خوبیه، از تایلند اومده حوزه درس بخونه، متولد هفتاده بعدم می‌خواد برگرده تایلند گفته با ایرانی هم ازدواج می‌کنه!"

خدا را شکر می‌کنم که وزیر ارشاد برایم حکمی نزده است و نیروگاه اتمی هم منفجر نشده است... آخییشش...

سه.

ساعت سه بعد از ظهر است، سر کلاس فلسفه هنر آقای میرخندان هستم... محمد تماس می‌گیرد... رد تماس می‌زنم و جواب نمی‌دهم... باز زنگ می‌زند... جواب نمی‌دهم... اسمس می‌دهد:

کار واجب دارم ح س ی ن...

ادامه مطلب . . . 


...توسط نویسنده گرامی : حسین سلیمانی 
نظرات ()

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

اتاق خواب شماره یک.

نصف شب است، مهدی سرش را بالا می‌آورد و فاطمه سادات که معصومانه خوابیده است را تماشا می‌کند، از روی میز کنار تخت گوشی موبایلش را در می‌آورد و سرش را در گوشی فرو می‌کند.
پیامکی می‌نویسند:
"بیداری خوشکل؟" ارسال می‌کند به مهندس علوی...
دوباره فاطمه سادات که معصومانه خوابیده است را تماشا می‌کند.
دستی به موهایش می‌کشد و نوازشش می‌کند...
دوباره سرش را می‌کند در گوشی...

اتاق خواب شماره دو.

مریم پیامی نمی‌دهد... مریم شرم دارد... مریم می‌داند مهدی زن دارد مریم می‌داند مهدی شماره‌اش را الکی گرفته است و وقتی صدایش را شنیده است دیگر ولش نکرده است...
مریم می‌داند او پسر همسایه‌شان است و تازه از مکه و ماه عسل برگشته‌اند.
مریم او را می‌داند و می‌شناسد و مهدی مریم را نمی‌داند و نمی‌شناسد...

اتاق خواب شماره یک.

مهدی دوباره سرش را در گوشی می‌کند فاطمه سادات خواب است، به گمانش خدا هم خوابیده است و این صحنه‌ها را نمی‌بیند...
اسمس دیگری می‌دهد:
"این ناز تو اوج نیازت منو کشته... دوست دارم بغلت کنم و سرمو بزارم رو سینت"

اتاق خواب شماره دو.

مریم گریه می‌کند و گوشی‌اش را خاموش...

اتاق خواب شماره یک . . .

مهدی موهای فاطمه سادات را نوازش دیگری می‌کند و همسرش . . . 

ادامه مطلب . . . 


...توسط نویسنده گرامی : حسین سلیمانی 
نظرات ()

 

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ

آقا بیا