سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

هرکدام از چشم هایش یکی دوتا مژه داشت . . .

بعضی جاهای سرش هنوز چند رشته موی کاموایی باقی مانده بود . . .

یک منحنی قرمز رو به بالا هم داشت که دورش پر از لکه های خیس و رنگی بود . . .

به نظر می آمد کسی تازه سوپ گرمی را به او خورانده باشد . . .

این طرف اتاق . . .عروسک با چشمهایی کاملا باز . . . زیر یک چادر سفید گلدار آرام خوابیده بود . . .

_ کو چولوی من بهتر شدی ؟

دست کوچک سفیدی روی پیشانی پارچه ای عروسک نشست . . .

_آخ . . آخ . . آخ . . .هنوز که تب داری . . .

ادامه مطلب . . . 


...توسط نویسنده گرامی : تبسم بهار 
نظرات ()

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

معصومیت کودکانه ای, تکیه زده بر تکیه گاهی سرد ,تاب میخورد . . .

کسی با شتاب . . تاب را هل میداد . . .

معصومیت کودکانه ای غرق در اضطراب . . تاب میخورد . .

کودک با دستان سفید کوچکش طناب های زخیم را گرفته بود و با تمام قدرت خودش را نگاه داشته بود . . .

نگاه بی قرار و هراسانی روی تلاطم تاب میبارید و بریده بریده میخواند :

تابــــ تابـــ عباسی . . .

انگار به جای اینکه بگوید "میترسم"فریاد میزد:

تابــــ تابـــــــــــ عــــــــــــــباســــــــــــــــــی

میخواست بگوید نگه دار ...اما فریاد میزد :

تابــــــــ تابـــــــ عباسی . . .

ادامه مطلب . . . 

 


...توسط نویسنده گرامی : تبسم بهار 
نظرات ()

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

با شتاب دوید و کف دستش را محکـــــــم به دیوار چسباند و با صدای پر ذوق کودکانه اش داد زد . . استـــُـــــپـــــ

پسر بچه ی دیگری شتابان به او رسید و نفس نفس زنان دستانش را روی زانو گذاشت و

حنده کنان گفت : نامرد...حسابتو میرسم و بعد صدای خنده ی هردوشان کوچه ی شهید مجید کریمی را پر کرد . . .

.................

با شتاب دوید و کف دست خونی اش را را محکم به دیوار چسباند و با صدای پر از شور نوجوانی اش فریاد زد : الله اکـــــــــبـــــــر . . .

جوانی با شتاب و نفس نفس زنان سر کوچه ظاهر شد و لحظه ای ایستادو دست بر زانو گذاشت

و بریده بریده گفت :مجید رسیدن . . . بدو. . .و باز شروع به دویدن کرد . .

مجید اسپری رنگ وشابلونی با عکس امام را سریع از زیر پیراهنش بیرون کشید و . . .

صدای گلوله . . . تمام کوچه را پر کرد . . .

................

زیر تابلوی شهید حسین خداداد بر میله تکیه زده بود و همراه با آهنگ عقب و جلو میشد . . .

ادامه مطلب . . . 


...توسط نویسنده گرامی : تبسم بهار 
نظرات ()

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

تاریخ هنوز روی یک صحنه . . . .پا به پا میکند . . .

می آید عبور کند . . . نمیتواند...

باز برمیگردد و نگاه میکند..

تاریخ هنوز روی یک صحنه خیره مانده است. . .

هرچه معادلاتش را کنار هم میگذارد جواب مساله را نمیفهمد. . .

هنوز ذهن تاریخ را مشغول کرده

آبی . . . که ســــــرد.....

از دور به عطش لب های عباس(س) سلام داد . . . 

ادامه مطلب . . . 

 


...توسط نویسنده گرامی : تبسم بهار 
نظرات ()

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خدا چقدر تو را "عــــــــــــــبــــــــدالله" آفرید . . .

صورت و سیرتت محمد(ص)...

تن پاره پاره ات پیرهن یوسف(ص).........

دستمال خون به چشمانت.....

خـــــنــجـــــــر بر حـــنـــــــــجــــره ات.....

اسماعیل(ع)...

آه . . .

پـــــــیـــــــــــامـــــــــــبـــــــــر کـــــــــــــربــــــلا..

به اندازه ی تمام تاریخ...

حجـتـــــ را بر دشمنانت تمام کردی ...

ادامه مطلب . . . 


...توسط نویسنده گرامی : تبسم بهار 
نظرات ()

<      1   2   3   4   5   >>   >

 

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ

آقا بیا